حراج!
این صدف های سپیدِ نشسته بر ساحل٬
این صدف های خالی ِ بی مروارید٬
قصه ی تکراریِ تن فروشی ِ ساحلند
به هیچ !
این صدف های سپیدِ نشسته بر ساحل٬
این صدف های خالی ِ بی مروارید٬
قصه ی تکراریِ تن فروشی ِ ساحلند
به هیچ !
یک آرزوی محال.
آنقدر نزدیک که در خیالم نبودنت غیر ممکن٬
یک کار محال!
پ.ن۱:برای یک عزیز دور ...
پ.ن۲:همه عمر عاشق سفر بودم و حالا بزرگترین تصمیم این روزهایم با سفر گره خورده!
در سرزمین دیوارهای بلند ...
نه اشتباه نکن!
دزدها از دیوار بلند بدشان نمی آید،
و اتفاقا تنها دزدهایند که دیوارهای بلند را دوست دارند.
چرا که تنها آنانند که می توانند از دیوارها بالا روند،
و دیگرانِ پشت دیوار،
از زشتی بالا رفتن از دیوار،
حتما به خاطر تواضعشان و انسانیتشان و درست کاریشان و ...
سخن می گویند.
اگر دیوار کوتاه باشد،شاید خیلی ها همکار شوند.
پس،دیوارها را بلندتر کنیم!
چون رقص صوفیان گرد می چرخم و می چرخم ...
گیج و گم ... این حال بعد از سماع است؟!!!!!
پ.ن۱:اینقدر این چند روزه فکر کردم مخم کوچیک شده![]()
پ.ن۲:اتصال کوتاه دادم مغزه بیچاره رو فیوزش پرید!
اهرمن خواب درو کردن ما می بیند.
ما نرفتیم به جشن مرداب
و نخواندیم سرودی ز غروب
و نبردیم به لب هیچ سخن از مرگی
و نگفتیم که پاییز چه فصل خشکی ست
و نگفتیم که شب چیز بدی ست
بد نگفتیم به مهتاب٬
ولی ای سهراب
خشمگین اهرمن زشتیها
داس خونین در دست
به درو کردن ما آمده است.
پ.ن۱:در حال بازسازی روح خرابم هستم
پ.ن۲:دروغ و ریا کریه و زشتن٬نمیمیرین اگه صادق باشین
نمی دونم چی شد که رفتی
چقدر خواسته هات رو٬راه هایی که به روم باز کردی٬چقدر همه اون چیزایی که بهم دادی رو نخواستم و رد کردم بی اون که بدونم دلت میشکنه ... بی اون که حتی فکر کنم ممکنه یه روز رهام کنی و بری ...
برگرد زندگی٬بی تو زنده موندن عذابه ... هر لحظه جون دادنه
دلت میاد لبهام رو بی خنده بذاری؟!!
از اشک من بغض نمی کنی؟!!
می دونی که همیشه دوستت داشتم گرچه هیچوقت کامل نبودم و نیستم
من قدرت رو می دونم زندگی٬ترکم نکن ... بیشتر از این تنهام نذار ... اینقدر دور نشو از من
این روز مرگی این تکرار دقایق بی تو هر ثانیه اش برام جهنمی شده
تو که هستی حتی وقتی غم دارم حتی اون لحظه هایی که دنیا هم تاب تحمل دردم رو نداره من طاقت میارم ... تو که هستی یه شوخی ساده تمام سلول های وجودم رو به خنده وامیداره اما بی تو کمدی یعنی باور اینکه میشه باز هم بخندم!
می دونی که هیچکس مثل من بلد نیست با تو بسازه؟
من همونم که وقتی کسی زیبایی هات رو نمی دید با عشقش همه رو عاشقت می کرد٬یادت هست؟
دارم ذوب میشم ... بفهم ... تو رو خدا بفهم ... دارم میمیرم بی تو
دلم برات خیلی تنگ شده زندگی
برگرد
پ.ن۱:اگه هنوز تو خلوتتون تو قلبتون یه خدایی هست برام دعا کنید
پ.ن۲:زندگی در من نیست من فقط زنده ام
دیگه از اون خنده های همیشگی٬از اون شادابی از اون همه انرژی و حوصله هیچ خبری نیست ...
خسته ام٬خسته شدم از بس هیچی سرجاش نیست از بس منتظر موندم تا درست بشه
خواسته های ساده و پیش پا افتاده ای که برآورده نمیشن کلافم کردن
بیشتر از اون که بتونی تصورش رو بکنی .... خسته ام خسته خسته از انتظار از این جاده ای که تهش رو نمی بینم
دیگه اون نور امیدی که همیشه راه رو برام روشن می کرد مرده ...
دیگه شاد نیستم ... برعکس اون روزا که هیچی درست نبود و من شاد بودم در قلبم!
وای انگار هیچ واژه ای نیست که حالم رو بیان کنه ... چرا این روزای کابوس تموم نمیشه؟!!!
عمرمه این روزایی که داره می گذره و هیچ ...
حالم بده خیلی بد ...
پ.ن:اگه کسی می خواد بنویسه که این روزا می گذره و همه اینجورین و بخند و سخت نگیر ... لطف کنه نظر نذاره چون قطعا نفهمیده چی نوشتم چون نفهمیده چی می کشم
به هیچ وبلاگی سر نزدم
ببخشید من رو دوستان الان نه وفتش هست و نه حوصله اش ... برگشتم خونه سر می زنم به همگی
هر چه سخت تر بفشاری٬مشتاق تر٬محتاج تر ...
فشار دستت را که بیشتر می کنی تقلا بیشتر می شود
می دانی که انسان به اکسیژن زنده است!!!
و برای حیات می جنگد تا هنگامی که دست از حنجره اش برداری و نفسی عمیق بکشد
با تو هستم آقای پ.ر.ز.ی.د.ن.ت. می فهمی؟!
پ.ن۱:از فشار دستتان کبود می شویم!
پ.ن۲:نگاه کنید به این و این و این و البته خبرها زیاد است اما از حوصله این پست و تحمل من خارج
پس از هر طلوع خورشید٬میان هر بارش آسمان٬با هر وزش نسیم٬با رویش هر جوانه٬به نوای هر قناری٬به چشمک هر ستاره ...
متولد می شوم ...
با صدای روح بخش یک ساز٬با یک آواز٬وقتی قلمی بر روی بوم رویا می بافد یا آن هنگامی که روی کاغذ شعری می سازد
متولد می شوم ...
در تمامی دقایقی که دوست داشتن برایم معنا می شود ... در مهرورزیتان در صبوری و تحمل٬در نگاه و کلامتان ... متولد می شوم هر بار که دوست داشتن برایم معنا می شود
متولد می شوم ...
میان شما٬بین اشکها و لبخندهایتان٬بین درک کردن ها و نکردن هایتان٬بین زخم زدن ها و مرحم گذاشتن هایتان
من رشد می کنم ...
با هر غروب نارنجی خورشید٬با هر ابر رهگذری که باران نمی شود٬با هر جوانه ای که قامت بلند می کند به سوی آسمان و ریشه می دواند در خاک
من قد می کشم ...
با هر تلخی که به کامم می نشیند٬با هر قدمی که بر می دارم و حرکتی نمی بینم! با هر سقوطی که پر و بالم می شکند٬با هر اوجی که تجربه می کنم٬با درد و ناکامی ها٬با آرامی و به کام ها ...
من هر روز تولد می یابم و رشد می کنم
پ.ن۱:سوم خرداد روز آزادسازی خونین شهر به همت و جانفشانی جوانان وطن دوست ایرانی مبارک.
پ.ن۲: ۴خرداد زادروز فرخنده من پیشاپیش مبارک و شاد باد!!!!
پ.ن۳:هدایای نقدی شما پذیرفته می شود
شماره حساب یا کارت خواستین میلتون رو برام بذارید!!!
دلم که می شکند ٬ جوهر در قلمم جاری می شود ....
پ.ن۱:الان اینقدر خسته و عصبی ام که دلم می خواد به یکی گیر بدم و یه دعوای درست و حسابی راه بندازم!
پ.ن۲:شاید صبح که بیدار بشم دیگه هیچ خبری از این حس نباشه اما فعلا که ...
پ.ن۳:می دونم چرا اینجوریه امشب حالم ... افسرده نشدم ولی عجییییب دلم می خواد امشب بخوابم و دیگه بیدار نشم ! امشب حوصله زندگی کردن ندارم.
پ.ن۴:الان دارم به یه ترانه دو صدایی فوق العاده گوش میدم که به نوعی بی نظیره.لینکش رو براتون میذارم هم می تونید گوش کنید هم دانلود.از دستش ندید.اینجا کلیک کنید.
من خودم رو نابود کردم با هزاران دلیل و هزاران راه و بی راه اما بزرگترین اشتباه اون روزها نپذیرفتن محبت و آغوش خداوند بود٫خدایی که متحمل تمام سرکشی ها و توهین هایم بود.
نه می خوام بگم و نه میشه گفت که چرا به اون روز و حال افتادم اما امروز یک چیز رو خوب می دونم و باید دوباره به خودم یادآوریش کنم٫منی که هر ثانیه به مرگ و انحطاط و نابودی نزدیکتر میشد منی بود که می خواست کامل باشه تا مقبول پدر آسمانیش باشه و نفهمیده بود یا نمی پذیرفت که همینجوری که هست باید به آغوش پدر برگرده٫منی که مآوا و ملجای امن و آرام آغوش خداوند رو نپذیرفت و هر بار خرابتر ٫شکسته تر٫ویران تر خودش رو به دست فوجی از غم و تاریکی سپرد... اون من امروز هم کامل نیست٫خطاکار و متزلزله و اگه لحظه ای دستش رو از دست پدر بیرون بیاره باز هم چیزی جز سقوط و درد و مرگ انتظارش رو نمیکشه اما این نقص امروز نباید من رو از عشق ازلی٫از جایی که آرامش و شادی و تسلی و همه چیزم هست دور کنه گرچه هنوز هم خودم رو لایق و مستحقش نمیدونم(چون نیستم)اما دیگه این عشق رایگان آسمانی رو رد نمی کنم.
من کنارت می مونم خدای خوبم هرچند خوب می دونی که چه افتضاحی هستم اما جایی جز آغوش پذیرای تو ندارم و ایمان دارم که تو هم من رو هیچوقت طرد نمیکنی
پ.ن۱:شعر از مارگوت بیگل با ترجمه جادویی احمد شاملو
پ.ن۲:حدودا ۱۰ سال پیش بود که برای اولین بار این شعر رو خوندم و امشب دوباره بعد از مدتها زمزمه اش کردم.
پ.ن۳:یه دنیا حرف دارم برای گفتن ... یه عالم حرفای شنیدنی٬ولی باز برگشتم به سکوت ... به نگفتن ... باز برای گفتن گیر پیدا کردم ...
پ.ن۴:شعر کوچ از فریدون مشیری رو خوندین؟ اگه نه از اینجا بخونیدش٬امشب مدام تو ذهنم تاب می خوره!!!
پ.ن۵:من امشب چم شده؟!!! حالم خوبه و مثل اکثر اوقات آرومم ولی انگار محزونم از چیزی !!!
پ.ن:از آسمان و ابرهای سپید٬از بهار و سبزی تازه به شاخه نشسته درختان٬از طبیعت٬لبخند خدا٬لذت ببرید.
شنیدین میگن آدم رو سگ گاز بگیره ٬جو نگیره؟!!!
بعضی از آدما خیلی زود و به شدت البته٬جو گیر میشن٬نمی دونم چرا اینجوریه اما راستش آدمای جو گیر (تو هر زمینه ای که دچار جوگرفتگی باشن) رو اعصابمن.گاهی گریه ام می گیره٬باور کنید اینقدر عصبانی میشم و اینقدر مطمئنم که هیچی رو اون طرف اثر نداره و از جو درش نمیاره که گریه ام میگیره!
مسئله ی دیگه ای که حالمو بد می کنه و یه جورایی هم شبیه اولیه اون دسته از آدمها هستن که سعی می کنن متفاوت باشن.من اصلا با متفاوت بودن مخالف نیستم خیلی هم از آدمایی که واقعا و ذاتا نوع دیگه ای هستن خوشم میاد یعنی این دسته آدما همیشه برام جالب بودن اما خیلی ها(دقیقا منظورم خیلی زیاده) فقط تظاهر میکنن که متفاوتن یعنی در اصل سعی در متفاوت بودن دارن٬این واقعا چندش آوره ... بابا یا شما رفتارت٬پوششت٬حرف زدنت و مهمتر از همه طرز تفکرت با عموم آدما فرق داره یا نه ... دیگه اینکه دانسته و با تلاش زیاد سعی کنی خاص به نظر برسی واقعا مسخره است.
گاهی می ترسم که نکنه خودم اینجوری باشم ... تو موقعیتهای مختلف خودم رو چک می کنم٬راستش قبلا خیلی دچار جو گرفتگی می شدم که تا حدی مربوط به سنم بوده و بخشی هم مربوط به اینکه شناخت درستی از خودم ٬اونی که هستم و اونی که می خوام باشم٬نداشتم اما الان خیلی بهتر می تونم خودم رو کنترل کنم و خلاصه گرچه ما رو سگ گاز نگرفته بدونیم چطوریه اما ترجیح میدیم سگ گازمون بگیره اما جو نگیرتمون.آمین
همه حرارتم را حرام هیزم خیس قلبت کردم ...
دریغ از جرقه ای ... آتشی ... شعله ای ... !
پ.ن۱:من و کلی کتاب و کلی کار و کلی دیدار و کلی چیزای دیگه و فقط ۲۴ ساعت وقت ... این برای یک روز کمه !
پ.ن۲:کلافه ام از بعضی آدما٬از بعضی آدم نماها که با خودخواهی ها و جاه طلبی هاشون دارن جنایت می کنن ... سایه اشون رو زندگیمون سنگینی می کنه بدجوری ... حیف که خیلی چیزا گفتنی نیست.با این وجود باز من آرومم باز من شادم ... آخه امید من آسمونیه ... اینه که آرومم ... خیلی وقتا دچار این تضادم!! من خسته و کلافه و پر از اشک ولی آروم و شاد و پر از امید و خنده!!!
پ.ن۳:گام برداشتن در مسیری که دوست داری بهت انرژی و شادی و آرامش میده.به نوای قلبتون گوش بدین ... خدا فریاد نمی زنه٬نجوا می کنه
پ.ن۴:نمی دونم چرا دارم اینا رو اینجا می نویسم اما اشکالی نداره حالا که دارم می نویسم ...
پ.ن۵:به یه برنامه ریزی برای رسیدن به کارام نیاز دارم ... امشب درستش می کنم
پ.ن۶:راستی یادم رفت بگم این پست رو برای حال و هوای یه دوست نوشتم یه رفیقی که مدت هاست دست به قلم نبرده بود رفیقی که حرفهاش از جنس درونشه و حالا که نوشته حس و حالش شبیه این پسته منه ... نوشتم چون حالشو خوب می فهمم.
پ.ن۷:دلم می خواد یه کیک درست کنم یا یه مهمونی کوچیک بگیرم یا با یه نفر که مشتاق شنیدنه درباره محبت خدا حرف بزنم یا برم یه پیاده روی طولانی کنار رودخونه یا برم رویه پشت بوم یه برج دراز بکشم ستاره ها رو نگاه کنم ! اینا چیزاییه که الان دلم خیلی می خواد اما الان باید برم به کلاسم برسم!
اشکالی نداره فردا حتما یکی یا چندتاشو انجام میدم ... فعلا خدانگهدار
... یک خط از "من" را نخواندند ...
دریغ ... کتاب وجودم نخوانده ماند و موریانه خورد ... !
بس که هیچ نگاه گرمی تنگ در آغوشم نگرفت ...
یاد یه شبه بارونی ام ... یه شب و هزار تا خاطره ... یه شب تو همین شهر
زیر بارون ... دویدن ... خندیدن ...
یه شب بارونی ... یه شب که سقف کوچیک ماشین پناهمون بود!
یه شب بارونی و یه گردش بی مقصد اما با هدف ... با انگیزه ی با هم بودن و موندن
یه شب بارونی که تموم پاتوقای شهر پر شدن از صدای خوشی ما ...
یاد یه شب بارونی تو همین شهر٬خرابم می کنه ...
این بارون خیلی شبیه اون شبه یا دل من خیلی هوایی؟!!!
حیف که تو دیگه پست هام رو نمی خونی تا بدونی من نخواستم که برم ... باید می رفتم
خدایا ببخش منو ... می دونم نباید ... اما نمیشه چشم رو یه چیزایی بست ... تو ببخش
امشب من بارونیم ... به یاد یه شب بارونی و هزار تا خاطره اش ...
امشب پشت پنجره ... اون بیرون ... بارون داره شلاقی می زنه ...
کاش کسی بود که باهاش زیر این بارون قدم می زدم ... بی چتر ...
تا اشکام با اشکای آسمون گره بخوره و شهر رو تازه کنه ...
چقدر دلم تنگه اون شب بارونیه ...
چقدر ... !!!
پ.ن:موسیقی وبلاگ موقتا به یاد یک شب بارانی تغییر می کند
اینم شد زندگی؟!!!
پ.ن۱:مرداویج یکی از خیابانهای اصفهانه(من ساکن این خیابونم)
پ.ن۲:اساسا خیابون به این کوتاهی اینهمه کافه می خواد چیکار؟!!