روشنایی های شهر
یک کیسه پر از پسماند آنچه خورده اید و کرده اید و بوده اید!
به پاس نوری که بر گذرگاه عمرتان پاشیدم٬زهرآب کثافاتتان به پایم ماند و خشکید!
موسیقی هر شبم واق واق سگ های ولگرد بود و جیغ شهوت گربه های خیابانی!
نورم را دریغ نکردم و چون بی ادعا بودم و ساکت مرا ندیدید٬
شما جز بخشیدن های پرهیاهو بلد نیستید!!
فاصله ی من تا کسی که درست مثل من است٬
تا یک همدم٬
به لطف شما٬
همیشه یک عدد ثابت است!
آنقدر از حضورم غافلید که نیشخند امشبم را هم نمی بینید!
بهتر ...
تصمیم دارم امشب خاموش شوم و
سکندری خوردن هایتان٬افتادن هایتان و
واقعیت سیاهتان را٬که همیشه در تاریکی رخ می نماید٬
نظاره کنم ...
امشب نبودِ مرا خواهید دید ...
امشب قدر مرا خواهید دانست ...
امشب که خاموش شوم ...
آی شمایی که حرفهای یک تیر چراغ برق را نمی فهمید !