انتخاب!!!

 

تمام سهم من از دموکراسی و آزادی

 یک برگ رای بود

٬سهمی که زیر پاهای

استبداد و دیکتاتوری

 له شد.

قربانی

 مثل شعله کم سوی یک شمع٬

شعله ای که گر چه کم جان است اما می تواند روشنایی ببخشد٬

باورت نکرده ام.

مثل شعله کم سوی یک شمع٬

میان دو بند انگشت قربانی می شوی!

چه خاموشی تلخی دازی٬

آنقدر حقیر می شمارمت که حتی

از حرارتت هراس نمی کنم٬

بین دو بند انگشت بی فکری٬روزمرگی٬شرایط ناخواسته٬تاییدطلبی . . .

جان می دهی.

هزاران بار است که تا شعله ات قد می کشد

به جای رقص نور٬

خوف سایه های بر دیوار وجودم را پر می کند

و باز

دو بند انگشت . . .

چقدر تنهایت گذاشنه ام من من٬

چقدر با تو بی رحم بوده ام قلب پر آرزوی من

پنجره تازه

هرم نفسهایت را روی صورتم حس می کنم٬

چشم باز می کنم٬

چشم هایت روبه رویم است!

لبخند می زنی

و من

به سیاهی هزار توی چشمانت کشیده می شوم٬

از کوچه تاریک چشمان سیاهت به

 روشنایی طلایی خانه قلبت پا می گذارم.

کنار دریچه قلبی که به رویم گشوده ای٬

یک صندلی می گذارم و

 از این پنجره دنیایمان را نظاره می کنم.

حالا میفهمم چه دنیای قشنگی داریم . . .

رهایی

 

تا کی در حسرت دیدار

گندم زاری مواج در باد٬بگذارمت

چشم من٬

کاش تو را اسیر گون پاهایم نسازم٬

کاش تو را به نسیم بسپارم

تا دیگر آه نکشی . . .

 

۴ خرداد ! ! ! ! !

 

                    تولدم مبارک