قاب نقاب
سر در گریبان رقیبم داشتی٬
وقتی در انتهای آن بن بست خلوت دیدمت !
تا نگاهم به نگاهت گره خورد٬
نقاب از چهره ات افتاد.
بهت زده نقاب افتاده بر زمین را می نگریستم که
دوان دوان از کنارم گذشتی و
میان ازدحام هم کیشانت گم شدی.
خاطرت آسوده٬
من دیگر فریب نمی خورم٬
نقاب٬"قاب گرفته"٬به دیوار دلم آویخته است ! ! !
+ نوشته شده در سه شنبه شانزدهم تیر ۱۳۸۸ ساعت 18:30 توسط سپید
|