سر در گریبان رقیبم داشتی٬

وقتی در انتهای آن بن بست خلوت دیدمت !

 تا نگاهم به نگاهت گره خورد٬

نقاب از چهره ات افتاد.

بهت زده نقاب افتاده بر زمین را می نگریستم که

دوان دوان از کنارم گذشتی و

میان ازدحام هم کیشانت گم شدی.

خاطرت آسوده٬

من دیگر فریب نمی خورم٬

نقاب٬"قاب گرفته"٬به دیوار دلم آویخته است ! ! !