از همه دوستانی که لطف کردن و نظرات ارزشمندشون رو در مورد پست قبل مطرح کردند ممنونم

حرف های شما کمکم کرد تا دیدگاه تازه ای به ماجراهایی چنین داشته باشم ...

باید اینجا اضافه کنم که من هرگز در جایگاه قضاوت اون دوست قدیمی نبودم و نخواستم باشم.طرح این موضوع با شما برای این بود که بدونم نگاه جامعه امروز ما که شما بخشی از اون هستید به روابطی اینگونه چیه و مهمتر از همه خواستم دیدی تازه بیابم شاید بتونم بفهمم و درک کنم تا در جواب همه حرفهای دوستم فقط سکوت پاسخم نباشه.شاید بتونم اگر نیاز به همدلی داره به حقیقت بگم که می فهمم ... هر چند ... !! تجرد من و البته به قول یکی از دوستان کمال گرایی باعث میشه تا درک درستی نداشته باشم ...

باز هم از لطف بی حدتون ممنونم ... محبتتون دلگرم کننده است

لطفتون پایدار ... ارادتمند

پ.ن:پاسخم رو گرفتم ... پست قبلی رو حذف کردم

 

 

این پست پاسخی ست به بازیه زنانه ای که به آن دعوت شده ام! توسط ناهید(مداد خاکستری)

سیاه چون گیسوانت ....

 

 

هیچ حسی ندارم٬نه خوشحال٬نه غمگین٬نه خسته٬

نه پرانرژی ... هیچی 

انگار تو خلا باشی ... خالی ...

حس بدی نیست ... خیلی وقت بود دلم همچین حس و حالی می خواست

سبکم٬خیلی سبک و رها ... گمان کنم ذهنم جاییه که

من نمی تونم درکش کنم برای همین خالی و آزادم

خوبیه این حالت اینه که آرامش میاره ... درگیر غم

نیستی یا درگیر شادی ...

نه اشک هست نه خنده ... هیچی نیست ... واقعا

هیچی نیست ... خیلی خوبه

کارهای روزمره رو انجام میدم ... موسیقی گوش

میدم ... کتاب می خونم اما ذهنم مثل یه حوض قدیمی

پر از آبه که ساکن مونده ... حتی نسیمی هم

نمی وزه تا کمی آب رو متلاطم بکنه ...

درست مثل اینکه یه فیلم بذاری و بعد صداش رو قطع

کنی ! همه چیز در جریانه اما در سکوت ...

آرامشی باور نکردنی ... شبیه غوطه ور شدن در آب

یا خوابیدن روی علفهای سبز یک بیشه ...

 

پ.ن۱:چون حس متفاوتی بود پستش کردم٬اگه شبیه حسهای دیگه بود فقط پی نوشت می شد

پ.ن۲:شاید برای شما فرقی نکنه که من چه حسی رو تجربه می کنم ... ولی این منم ... اونی که گهگاه می خونید ... می بینید ... می شنوید

پ.ن۳:حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست٬برای زنده نگه داشتن عشق است.

اگر پرنده را به قفس بیندازی٬مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی.

و پرنده ی قاب گرفته٬فقط تصور باطلی از پرنده است.

عشق٬در قاب یادها٬پرنده یی ست در قفس.منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش.

عشق٬طالب حضور است و پرواز٬نه امنیت و قاب ... (ن.ابراهیمی) 

پ.ن۴:این روزا همش یاد کتاب"یک عاشقانه آرام" از نادر ابراهیمی میافتم ... اگه نخوندید پیشنهاد می کنم بخونید ... ارادتمند

 

 

این پست با  الهام از مطلبی در وبلاگ"پریزاد برکه نور" نوشته شده:

نمی دانم "می روم "سخت تر است یا " می روی " ؟!

می روم ...

و به غربت بی تو بودن سر می سپرم سخت تر است یا

می روی ... 

و می مانم با یاد هزاران لحظه ای که با تو خاطره شد؟!

"رفتن" را صرف کردن سخت ترین درس با تو بودن بود ...

 

دیر نوشت:گاهی چنین می انگارم که در قلمرو عشق٬دیگر٬قلم نخواهد رفت٬و در خطه عاشقان٬دیگر خطی به یادگار نوشته نخواهد شد٬چرا که به همت سرسختانه ی سازندگان سکه قلب٬جایی برای سلطه راستین قلب باقی نمانده است ... (نادر ابراهیمی)

 

 

به من یاد دادن:

"از هر کس قد چیزی که هست انتظار داشته باشم"

برای همینه که حالا٬

دیگه هیچ انتظاری ازت ندارم ... !

 

پ.ن۱:نمی دونم چرا اینقدر آرومم و خوشحال !

پ.ن۲:خدایا ممنون

 

 می بینی که چگونه بر زمین می افکنندمان؟

و زمین شرمش می آید ... سرخ می شود!

و سرخی جاری بر سنگفرش های شهر ...

آتش می زنیم تا اشک نریزیم!

گلوله می زنند و اشکمان جاری...آهمان بلند می شود

در این همهمه و هیاهوی ناگزیر٬

میان این ضجه ها و فغان های به عرش رسیده

دلگیر نباش که کسی صدای تو را نمی شنود

بغض نکن اگر میان بهت و دود کسی قلب پاره پاره ات را نمی بیند

بغض نکن گرچه برای تو از همه دردناک تر است

بغض نکن که چشم همه ما به توست

خواهش می کنم ...

خدایا گریه نکن !!!

تو تنها امید این روزهای مایی ...

 

پ.ن۱: گاندی میگه :اول مارو انکار میکنن بعد بهمون میخندن بعد باهامون میجنگن بعد ما پیروز میشیم ...

پ.ن۲:شنیدم میگن با کفر میمونه با ظلم نه ...

بعدا نوشت:باز من از یه چیزی خوشم اومد و خراب شد!!! همیشه همین جوریه!هر وقت از چیزی خوشم میاد نابود میشه!!! قالبی که انتخاب کرده بودم رو خیلی دوست داشتم اما نمی دونم چش شد! اینو از سر اجبار گذاشتم.پوزش بابت تغییر چند باره ظاهر وبلاگ

 

 

 

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای!جنگل را بیابان می کنند.

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند!

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند!

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن:مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن:یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن:جنگل بیابان بود از روز نخست!

در کویری سوت و کور٬

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور٬

صحبت از مرگ محبت٬مرگ عشق٬

گفتگو از مرگ انسانیت است!

.....................................................

پ.ن۱:وقتی یکی مثل فریدون مشیری همه اون چیزی رو که حس میکنم یا بهتر بگم همه اون چیزی رو که می کشم نوشته٬به بهترین شکل هم نوشته٬و وقتی که افکارم خشک میشه و کلمات گم میشن توی موج خونی که جاریه٬اصرار به نوشتن کار بیهوده ایست.فریدون سخن از زبان ما می گوید ...

پ.ن۲:من همیشه انسان امیدواری بودم چون همیشه کورسویی از ایمان ته قلبم رو روشن نگه داشته پس امید واهی یا خیال خام نیست اگه بنویسم:پایان شب سیه سپید است

پ.ن۳:اندکی صبر ... سحر نزدیک است

بعدا نوشت: غم این خفته چند ... خواب در چشم ترم می شکند

 

 

اگر بی وفا شویم٬

او وفادار خواهد ماند٬

از آن رو که خویشتن را انکار نتواند کرد.

..........................................................

خداوند راهی بهرم مهیا سازد

در جایی که امیدی نیست او راهی ایجاد کند

هادیم بود

هر دم همراه و همدم ٬

با مهر خود قوت بخشد٬

راهی مهیا سازد.

در راه زندگی بود هادیم

در صحراها نهر آب یابم

هستی محو شود

اما کلامش ماند

او کاری تازه کند امروز ...