دریای زندگیم آرام است این روزها و قایق من بر دریای آرام به سوی ساحل نهایی در پیش است.

می دانم که همیشه چنین نخواهد بود ... می دانم که طوفانها خواهند آمد و دریای زندگیم متلاطم خواهد شد... این رسم دنیاست

اما خداوندم می دانم که تو در قایق من هستی٬همیشه ... می دانم که ترکم نمی کنی و خوب می دانم که دریاها از تو فرمان می گیرند و گر طوفانی باشد درسی هست و گر استاد تو باشی آرامی هم تویی ...  امروز در این آرامشی که در تو دارم صدایت می کنم٬با تو می گویم و از تو می شنوم ... رازهایی که با تو در خلوت گفتم را به هنگام طوفان به یاد آور و سکان دار وجودم تو باش ناخدای لایق

و امروزم را و تسلی و شادیم را برای شاد کردن و تسلی بخشیدن به آنانی که در طوفانند به کار بگیر ... از تو یافته ام بگذار از تو بگویم از تو ببخشم لبخند و شادمانی و امید را ... دوستت دارم و می دانم که دوستم می داری

                                                                 آمین

 

 

این یه پست قدیمیه که دوباره پست میشه ... چون ارزشش رو داره

بهترین حال

 

خوندن این شعر حال من رو خیلی بهتر میکنه.احساس سبکی میکنم وقتی می خونمش.انگار کلماتش ابرهای سپید و خنکی هستن که پا برهنه روشون قدم میزنم و با تمام وجود حسشون می کنم.پیشنهاد میکنم به صدای موسیقی وبلاگ گوش بدین و با خودتون زمزمه کنین ای شعر رو.با آرزوی" بهترین حال" برای همه

 

باز کن چشم دگر

تازه کن عزم سفر

ماندن از یاد ببر

همره یاران شو

خویش را باز نگر

رخوت کهنه شکن

دیده بگشا به سحر

شمع بیداران شو

دیده را آب بزن

ره این خواب بزن

باده ناب بزن

تازه شو تازه تر از باران شو

پای در وادی امید گذار

دل به سرچشمه خورشید سپار

از منی ها بگذر . گله ها را بگذار

سرخوش از نکهت گلزاران شو

آن زمان

خواهی دید

بهترین حال

همان نهر زلالی است

که در عمق نگاهت جاری است

آن زمان

خواهی یافت . . .

بهترین حال

همان بذر امیدی است که در دل داری

یا همان دانه مهری است

که در گوشه جان می کاری

سفر دانه به گل

تجربه کن . . .

بهترین حال

اگر می طلبی

با نگاهی دیگر

از دلت دیدن کن. . .

 

 

 

گمش کردم...

میان دروغ دستانی که به نام دوستی به سوی هم دراز شده بودند گمش کردم

میان جنگل تاریک صداهایی که دم از روشنی صلح می زدند گمش کردم

دستش از دستم رها شد٬وقتی که به سوی خودخواهی هایتان دست یاری دراز کردم

دستش از دستم رها شد وقتی که در پیاده روهای شهر تزویرهایتان قدم می زدم

تنهایش گذاشتم وقتی درگیر تنها نماندن نارفیقانی شدم که تنهایم گذاشتند

گریه می کرد وقتی ندیدمش ... و اشک تمساح از گونه های شما زدودم

گمش کردم ...

میان ریا و نیرنگ های دنیای شما گمش کردم ...

آهای اهالی ... کسی "من" را ندیده ؟!!!

 پ.ن:من حالم خوبه  ...  آرومم و شاد ... این حقایق حالم رو خراب نکرده 

 

 

 

حرف هایم را می سپرم به باد تا به گوشت زمزمه کند

باد می وزد ...

اما به سویی دیگر ...

فریاد میزنم غرب نه ... شرق

صدای خنده باد در گوشم می پیچد ... زمین گرد است ...

کمی دیرتر ... خواهد شنید ...

من می مانم و هراس از اینکه نکند دیر شود ...

پ.ن:حالم بده

بعدا نوشت:حالم خوب شد !!!  ... خدای تسلی دهنده خیلی دوستت دارم

 

برای فهمیدنه این که چه بلایی داره سر بشر میاد لزومی نداره که آگاه به علم غیب باشی یا یه عالم دهر ... کافیه که به اطرافت نگاه کنی .. یا نه!چرا راه دور میری؟!!! یه نگاه به خودت بنداز !!!

اگه منصفانه به خودمون نگاه کنیم می بینیم که چیزی به اسم محبت در ما مرده ... اگه محبتی می کنی و توقع داری ... اگه نسبت به خطایای دیگران یا خودت کم صبر و بی گذشتی ... اگه حسادت ته قلبت ریشه کرده ... اگه مغروری و معنای فروتنی یادت رفته ... اگه زود خشم می گیری و کینه تو دلت داری ... اگه از بدی شاد میشی ...اگه ایمانت کم شده ... اگه امیدت رو جایی جا گذاشتی ... بپذیر که محبت حقیقی تو وجودت مرده

این روزا وقتی پای حرفای مردم میشینم فقط می شنوم که میگن ... به فکر خودت باش ... کلاهت رو بچسب که باد نبره ... زرنگ نباشی باختی ... پاستوریزه بودن تو این روزگار جواب نمیده ... !!!

من پیشنهاد دیگه ای دارم دوست من :

محبت کن بی هیچ چشم داشتی ... زود بگذر از خطای دیگران چون خودت هم به بخشش نیازمندی ... از نیکویی کردن خسته نشو ... ایمان بیار که خدایی هست که اگه بی توقع محبت کنی تو رو محبت می کنه اون شکلی که در تصورت نمی گنجه و با فروتنی بپذیر که هیچکس بی عیب نیست

چیزی که دنیای ما احتیاج داره محبته

بگذاریم از ما شروع بشه

پ.ن۱:نگذارید اعتماد به نفستان جای اعتماد به خدا را بگیرد

پ.ن۲:خداوند طوری تک تک ما را دوست دارد انگار کس دیگری در کار نیست

پ.ن۳:مهمترین تجربه شخصی من درمورد خدا اینه:بهترین رفیق آدم خداست

پ.ن۴:موقعیت های بغرنج نمی تونه محبت خدا رو کمرنگ کنه