یاد یه شبه بارونی ام ... یه شب و هزار تا خاطره ... یه شب تو همین شهر
زیر بارون ... دویدن ... خندیدن ...
یه شب بارونی ... یه شب که سقف کوچیک ماشین پناهمون بود!
یه شب بارونی و یه گردش بی مقصد اما با هدف ... با انگیزه ی با هم بودن و موندن
یه شب بارونی که تموم پاتوقای شهر پر شدن از صدای خوشی ما ...
یاد یه شب بارونی تو همین شهر٬خرابم می کنه ...
این بارون خیلی شبیه اون شبه یا دل من خیلی هوایی؟!!!
حیف که تو دیگه پست هام رو نمی خونی تا بدونی من نخواستم که برم ... باید می رفتم
خدایا ببخش منو ... می دونم نباید ... اما نمیشه چشم رو یه چیزایی بست ... تو ببخش
امشب من بارونیم ... به یاد یه شب بارونی و هزار تا خاطره اش ...
امشب پشت پنجره ... اون بیرون ... بارون داره شلاقی می زنه ...
کاش کسی بود که باهاش زیر این بارون قدم می زدم ... بی چتر ...
تا اشکام با اشکای آسمون گره بخوره و شهر رو تازه کنه ...
چقدر دلم تنگه اون شب بارونیه ...
چقدر ... !!!
پ.ن:موسیقی وبلاگ موقتا به یاد یک شب بارانی تغییر می کند