هیچ حسی ندارم٬نه خوشحال٬نه غمگین٬نه خسته٬
نه پرانرژی ... هیچی
انگار تو خلا باشی ... خالی ...
حس بدی نیست ... خیلی وقت بود دلم همچین حس و حالی می خواست
سبکم٬خیلی سبک و رها ... گمان کنم ذهنم جاییه که
من نمی تونم درکش کنم برای همین خالی و آزادم
خوبیه این حالت اینه که آرامش میاره ... درگیر غم
نیستی یا درگیر شادی ...
نه اشک هست نه خنده ... هیچی نیست ... واقعا
هیچی نیست ... خیلی خوبه
کارهای روزمره رو انجام میدم ... موسیقی گوش
میدم ... کتاب می خونم اما ذهنم مثل یه حوض قدیمی
پر از آبه که ساکن مونده ... حتی نسیمی هم
نمی وزه تا کمی آب رو متلاطم بکنه ...
درست مثل اینکه یه فیلم بذاری و بعد صداش رو قطع
کنی ! همه چیز در جریانه اما در سکوت ...
آرامشی باور نکردنی ... شبیه غوطه ور شدن در آب
یا خوابیدن روی علفهای سبز یک بیشه ...
پ.ن۱:چون حس متفاوتی بود پستش کردم٬اگه شبیه حسهای دیگه بود فقط پی نوشت می شد
پ.ن۲:شاید برای شما فرقی نکنه که من چه حسی رو تجربه می کنم ... ولی این منم ... اونی که گهگاه می خونید ... می بینید ... می شنوید
پ.ن۳:حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست٬برای زنده نگه داشتن عشق است.
اگر پرنده را به قفس بیندازی٬مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی.
و پرنده ی قاب گرفته٬فقط تصور باطلی از پرنده است.
عشق٬در قاب یادها٬پرنده یی ست در قفس.منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش.
عشق٬طالب حضور است و پرواز٬نه امنیت و قاب ... (ن.ابراهیمی)
پ.ن۴:این روزا همش یاد کتاب"یک عاشقانه آرام" از نادر ابراهیمی میافتم ... اگه نخوندید پیشنهاد می کنم بخونید ... ارادتمند