دل تنگت می شوم محبوب هزار رنگ من

بار سفر بسته ای و روزهای ما را به سپیدی و سرمای در راه می سپری.

این واپسین روزهای بودنت٬آسمان هم مدام بغض می کند و سخت می بارد...

دل همه ما برایت تنگ می شود...

تو که می روی از غم دوریت درختان هم جامه می درند٬

خلعت های طلایی و یاقوت رنگی که بر تنشان کرده بودی٬

زیر پا افکنده اند و عریان٬تن به سیلی سرما سپرده اند.

وقتی آمدی می دانستم که رفتنت در راه است ولی باز این کاش در دلم غوغا به پا می کند

"که بیشتر می ماندی" ...

 باور کن اگر می دانستم راهی کدام دیاری از پی ات می آمدم ... هم راهت می شدم

افسوس که باید بمانم تا تو باز بیایی

برای دیدنت اگر زمان امان دهد

 چشم انتظار می مانم

برای هر غروب بی تو٬یک خط به دیوار عمرم می کشم ...

اگر دیوار فرو نریخت

سال دیگر می بینمت محبوب هزار رنگ من...

                                                              سفر بخیر