رنگ به رخسار عشق نمانده است

از وحشت آنچه که به نام او و به کام هوس٬

بر دل بی پناهم راندید.

دستهای نجابت یخ زد٬

از شنیدن خبر رسوایی نامش.

وفا دست به دامن اشک هاست٬

برای زدودن لکه ننگی که بر دامن نامش نهادید.

...

چه می کنید با دایره المعارف ارزش هایم؟

تمام تعاریفش غرق شده اند میان سیل دروغ هایتان.

کافیست٬کمی امان دهید.

از دیارتان رخت خواهم بست.

نیازی به ریختن خون دل نیست٬

میان شما غریبه ام

امان دهید . . . می روم . . .