محدوده!!!
از مرز متنفرم ...
از خطی که قابل دیدن نیست اما از دیدن خیلی چیزها محرومم می کنه!
از خطی که هیچ جا کشیده نشده جز تو فکر آدما ...
از مرز متنفرم ...
از خطی که دور یک کشور کشیده شده تا خطی که دور یک باوره!
از خطی که برای عبور ازش گذرنامه لازمه٬اجازه کسانی که پرواز روحم رو نمی فهمند!
مرزها گاهی بین من و آرزوهام فاصله می ندازن ...
گاهی مرزها بین من و تو فاصله می ندازن ...
مرزها گاهی حتی بین من و خودم فاصله می ندازن!
من شهروند این دنیام ٬٬٬ می خوام دنیا رو ببینم ٬٬٬ تو رو ببینم ٬٬٬ می خوام خودم رو ببینم!
برای همینه که از مرز متنفرم ...
آخ از این اختراعات بشری آخ ...
پ.ن:برای کشتن پرنده نیازی به تیر و کمان نیست٬بالهایش را بچینی خاطرات پرواز روزی صد بار او را می کشد .... این هم حس و حال من!
+ نوشته شده در شنبه بیستم شهریور ۱۳۸۹ ساعت 14:30 توسط سپید
|