هر روز جامه ای تازه به تن می کند و رخ می نماید ...

بشکند دستم که آب ریختم از پی قدومش و گفتم:

"بی تو تعبییر ندارم از شادی٬برگرد!! "

یادم نبود که اشک یاران هم نشان اوست.

یادم نبود صدای تو به بغض بلرزد٬

ویران می شوم ... یادم نبود ...

کاسه ای آب بیاورید ...

 امروز به جای "غم" به بدرقه "شادمانی" می روم!