عبور یک رهگذر٬
رایحه ی آشنای تو٬
جرقه ای که آتش می زند به خرمن فراموشیم٬
و آتشی که تاریکخانه قلبم را روشن می کند٬
خنده ام می گیرد ...
کنار آتش نشسته ای و دستانت را گرم می کنی ...
پس تو هنوز هم در قلب منی؟!!!!
پ.ن۱:این روزا هیچ موضوعی الهام بخش نوشتنم نمیشه
پ.ن ۲: وقتی نوشتنت میاد ولی کلمات کنار هم ردیف نمیشن چی کار می کنی؟!
پ.ن۳:روزهای پر مشغله و درهمی رو گذروندم اما روزهای خوبی بود با وجود همه خستگی که بر جا گذاشت ...
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۸۹ ساعت 12:22 توسط سپید
|